میرم دیگــــــــر ، چون پرستوها
میکنم ترکِ ، آشیان دیگر
برنمیگردم ، زین رهی رفته
چون نمیگردی ، مهربان دیگر
خسته از تاریکیِ شبها ، میروم افسرده تنها
هر کی شب تا ؛ قصر رو یاها ، تا ببینم طلوع فردا را
به تو دشتِ غم تو بارانی ، به کویر دلم نمیریزد...
چو هوای غمو پریشانی ، ز دل ساده من نمیخیزد
روم اهسته از سر راهت
برو دست خدا به همراهت
روم اهسته از سر راهت
برو دست خدا به همراهت
به تو دشتِ غم تو بارانی ، به کویر دلم نمیریزد
چو هوای غمو پریشانی ، ز دل ساده من نمیخیزد
روم آهسته از سر راهت
برو دست خدا به همراهت...